چند رباعی ...
بازیچه هر ایل و تباری شد عشق
انگیزه هر خلافکاری شد عشق
حافظ! تو عروج عشق را دیدی و من
دیدم چه دروغ شاخداری شد عشق
خون شد دلم از سماجت عقربه ها
بیچاره نداشت طاقت عقربه ها
پس کی تو می آیی به دلم شور افتاد
لعنت به خیال راحت عقربه ها
از ظلمت شب عبور یادم بدهید
یا پنجره ای به نور یادم بدهید
سرتاسر شعر من شعار است شهار
ای کاش کمی شعور یادم بدهید
من از بغل مرگ ملایم با شک
هی آمدم و رفتم و دایم با شک
من خسته شدم خسته شدم خسته شدم
از زندگی همیشه قایم باشک