چند رباعی ...

 

بازیچه هر ایل و تباری شد عشق
انگیزه هر خلافکاری شد عشق
حافظ! تو عروج عشق را دیدی و من
دیدم چه دروغ شاخداری شد عشق


خون شد دلم از سماجت عقربه ها
بیچاره نداشت طاقت عقربه ها
پس کی تو می آیی به دلم شور افتاد
لعنت به خیال راحت عقربه ها


از ظلمت شب عبور یادم بدهید
یا پنجره ای به نور یادم بدهید
سرتاسر شعر من شعار است شهار
ای کاش کمی شعور یادم بدهید


من از بغل مرگ ملایم با شک
هی آمدم و رفتم و دایم با شک
من خسته شدم خسته شدم خسته شدم
از زندگی همیشه قایم باشک

"سري به سينه‌ي خود تا صفا تواني يافت"


سري به سينه‌ي خود تا صفا تواني يافت
خلاف خواهش خود تا خدا تواني يافت

در حقايق و گنجينه‌ي ادب قفل است
کليد فتح به کنج فنا تواني يافت

به هوش باش که با عقل و حکمت محدود
کمال مطلق گيتي کجا تواني يافت

جمال معرفت از خواب جهل بيداريست
بجوي جوهر خود تا جلا تواني يافت

تحولي است که از رنجها پديد آيد
نه قصه‌اي که به چون و چرا تواني يافت

تو حلقه بردر راز قضا نداني زد
مگر که ره به حريم رضا تواني يافت

ز قعر چاه توان ديد در ستاره و ماه
گر اين فنا بپذيري بقا تواني يافت

کمال ذوق و هنر شهريار در معني است
تو پيش و پس کن لفظي کجا تواني يافت

                                                                 "شهریار"

"وقت طرب خوش يافتم آن دلبر طناز را"


وقت طرب خوش يافتم آن دلبر طناز را
ساقي بيار آن جام مي مطرب بزن آن ساز را

امشب که بزم عارفان از شمع رويت روشنست
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را
 
دوش اي پسر مي خورده‌اي چشمت گواهي مي‌دهد
باري حريفي جو که او مستور دارد راز را

روي خوش و آواز خوش دارند هر يک لذتي
بنگر که لذت چون بود محبوب خوش آواز را

چشمان ترک و ابروان جان را به ناوک مي‌زنند
يا رب که دادست اين کمان آن ترک تيرانداز را

شور غم عشقش چنين حيفست پنهان داشتن
در گوش ني رمزي بگو تا برکشد آواز را

شيراز پرغوغا شدست از فتنه چشم خوشت
ترسم که آشوب خوشت برهم زند شيراز را

من مرغکي پربسته‌ام زان در قفس بنشسته‌ام
گر زان که بشکستي قفس بنمودمي پرواز را

سعدي تو مرغ زيرکي خوبت به دام آورده‌ام
مشکل به دست آرد کسي مانند تو شهباز را

                                                               "سعدی"

بی قرار ...


بی قرارم واسه چشمات اون نگاهی که به یک دنیا میرزه
می خوام از تو بنویسم اما اسمت که میاد دستم میلرزه

چیکه چیکه آب شدم من وقتی گفتی نمی خوام با تو بمونم
حالا تنها یه پریشون خیلی وقته که دیگه بی همزبونم

من هنوز از تو می خونم عاشقونه جای دستای تو خالیست توی خونه
خواب چشماتو می بینم فردا آفتابیه دنیام

تو می شی تعبیر خوابم می رسم به آرزوهام
می دونم میای دوباره آسمون آفتابی می شه

باز بهار میاد سراغ گلدونای پشت شیشه
چش براه تو میمونم اگه می شنوی صدامو

تکیه کن بازم به شونم گوش بده ترانه هامو
گوش بده ترانه هامو

بی دعوت ...

 

با  صد اميد بر در اين خانه آمدم
اقرار ميكنم كه تو خوبي و من بدم

مردودتر ز من نبود بنده اي، ولي
باور نميكنم،كه تو مولا كني ردم

قابل نبودم كه كند دعوتم كسي
مولا كريم بود كه بي دعوت آمدم

هركس گرفت دست توسل به دامني
من دست خود به دامن آل عبا زدم

دريا حريف نيست كه پاكم كند مگر
مولا به خاك كوي خود از لطف شويدم

                                                     يا حسين(ع)

یا زینب (س) ...

 

سرنی در نینوا می ماند اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود

چهره سرخ حقیقت بعد از آن توفان رنگ
پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود

چشمه فریاد مظلومیت لب تشنگان
در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود

زخمه زخمی ترین فریاد، در چنگ سکوت
از طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبود

در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ
در گلوی چشم ها می ماند اگر زینب نبود

ذوالجناح دادخواهی، بی سوار و بی لگام
در بیابان ها رها می ماند اگر زینب نبود

در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشت کوه فتنه ها می ماند اگر زینب نبود

                                                          "قادر طهماسبی"