"حاشا كه من به موسم گل ترك مي كنم"
حاشا كه من به موسم گل ترك مي كنم
من لاف عقل ميزنم اين كار كي كنم
مطرب كجاست تا همه محصول زهد و علم
در كار چنگ و بربط و آواز ني كنم
از قيل و قال مدرسه حالي دلم گرفت
يك چند نيز خدمت معشوق و مي كنم
كي بود در زمانه وفا جام مي بيار
تا من حكايت جم و كاووس كي كنم
از نامه سياه نترسم كه روز حشر
با فيض لطف او صد از اين نامه طي كنم
كو پيك صبح تا گِلِههاي شب فراق
با آن خجسته طالع فرخنده پي كنم
اين جان عاريت كه به حافظ سپرده دوست
روزي رخش ببينم و تسليم وي كنم
"حافظ"
+ نوشته شده در شنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۹ ساعت 12:39 AM توسط
|