شعر "مستی رویا"
مستی رویا ( استاد شهریار)
آمد امّا در نگاهش آن نوازش ها نبود
چشم خواب آلوده اش را ، مستی رویا نبود
******
نقش عشق و آرزو از چهره ی دل ، شسته بود
عکس شیدایی ، در آن آیینه ی سیما نبود
******
لب ، همان لب بود ، امّا بوسه اش گرمی نداشت
دل همان دل بود ، امّا مست و بی پروا نبود
******
در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت
گرچه روزی هم نشین ، جز با منِ رسوا نبود
******
در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود
برق چشمش را ، نشان ، از آتش سودا نبود
******
دیدم ، آن چشم درخشان را ، ولی در این صدف
گوهر اشکی که من می خواستم ، پیدا نبود
******
بر لبِ لرزان من ، فریادِ دل ، خاموش بود
آخر آن تنها امید جان من تنها نبود
******
جز من و او ، دیگری هم بود ، امّا ای دریغ
آگَه از دردِ دلم، زان عشقِ جان فرسا نبود
******
+ نوشته شده در شنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۷ ساعت 1:38 PM توسط
|