ای عشق حلالم کن در این شب بارانی

من میروم از این شهر آهسته و پنهانی

 

دستی بگشا امشب،ای عشق دعایم کن

آواره تر از من نیست در جاده طوفانی

 

در این سفر مبهم،ره توشه من اینست

یک سینه پر از درد،یک کوله پریشانی

 

پاهای مرا دیگر،اندیشه رفتن نیست

من خسته،در پیش است یک جاده طولانی

 

ای عشق مرا امشب شاید تو رها سازی

از این همه حیرانی از بی سرسامانی

 

کو مرگ که دریابد،این روح پریشان را

دیریست که بیچاره در من شده زندانی...