اکنون که قناری می خواند بر لب شاخه بید
بوی یاس می آید از از دستان پنجره
گل یاس را می توان دید
وقتی که خورشید می خندد بروی زمین
کافیست که دل را کمی روشن کنیم

وقت رفتن است
مادرم زیر لب به زمزمه می گفت
دل به ره بسپار و برو که خدا
که خدا همیشه پشت و پناهت باشد

می روم خسته و تنها
می روم با همه غم ها
می روم شاید کمی حال خودم بهتر شود
تا که نگذارم دلم از این بیشتر پرپر شود